رضا براهنی شاعر، رماننویس، داستاننویس، منتقد و نظریهپرداز ادبی، فعال سیاسی، مترجم و مدرس دانشگاه در ایران و خارج از کشور و رئیس سابق انجمن قلم کاناداست. او در سال ۱۳۱۴، در تبریز به دنیا آمد. خانوادهاش زندگی فقیرانهای داشتند و وی در ضمن آموزشهای دبستانی و دبیرستانی به ناگزیر کار میکرد. چشم گشودن در خانوادهای بیسواد و فقیر و رویآوردن به کار در کارخانههای مختلف، تصاویری است که رضا براهنی، کودکی خود را با آنها بیان میکند و اینکه پدر توان پرداخت خرج تحصیل او و برادر را نداشت تااینکه بالاخره مردی به نام حاجی حسن بادامچی که پسر حاجی محمدعلی بادامچی از افراد مشهور مشروطیت و دوست نزدیک شیخ محمد خیابانی بود، خرج تحصيل او و برادر بزرگترِ رضا را برعهده گرفت و بدینترتیب رضا و محمدنقی براهنی با کار و فقر و درس بزرگ شدند. اما این تمام ماجرا نیست؛ بیستودو سال اول زندگی براهنی در تبریز بهنوعی سرنوشتسازترین روزهای حضورش در این شهر بود. از مشاهدهٔ جنگ جهانی دوم، چَپیدن مردم در آبانبارها از ترس، قحطی، بهخطایستادن برای یک قرص نان سنگک از صبح تا شب گرفته تا دیدن مرگ قحطیزدگان در خیابانهای تبریز و حتی دیدن مرگ برادرها و خواهرهای کوچکش، دربهدریهای خانواده در نقلمکان از این خانهٔ وقفی به آن خانهٔ وقفی، و نیز دیدن سربازان چاق و اسبهای بلند روس در سرمای زمهرير تبریز و پیدایش فرقه دموکرات که نخستین بارقههای امید را در دل مردم تبریز بهوجود آورد و سرانجام بههمریختن بساط فرقه و رویکارآمدن ارتش و کشتهشدن فدائیان و اعدام بازماندگان فرقه در میدان ساعت شهرداری تبریز. اینهمه را رضا در بچگی، نوجوانی و جوانی بهچشم خود دید که شعر و نثرش یادآور همان دورهٔ تبریز است. پس از آنکه کتابهای ترکی را در میدانهای تبریز سوزاندند، براهنی به فارسی روی آورد. درعینحال زبانوادبیات انگلیسی را در دانشگاه تبریز تا مقطع لیسانس و در دانشگاه استانبول ترکیه تا دکتری بهپیش برد. در ۲۲ سالگی از دانشگاه تبریز لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی گرفت سپس به ترکیه رفت و پس از دریافت درجه دکتری در رشتهی خود به ایران بازگشت و در دانشگاه به تدریس مشغول شد. هم چنین چند دوره کارگاه نقد، شعر و قصه نویسی برگزار کرد که باعث شکل گیری یک جریان ادبی در دههی هفتاد شمسی شدند. در سال ۱۳۵۱ خورشیدی به آمریکا رفت و شروع به تدریس کرد. یک سال بعد که به ایران آمد دستگیر و زندانی شد. در سال ۱۳۵۳ خورشیدی، بار دیگر به آمریکا رفت در سال ۱۳۵۶ جایزهی بهترین روزنامه نگار حقوق انسانی را گرفت. وی هم چنین تا زمان حضور در ایران او چند دوره کارگاه نقد، شعر و قصه نویسی برگزار کرد که از مشهورترین شاگردان او در آن کارگاه ها می توان به شیوا ارسطویی، هوشیار انصاری فر، شمس آقاجانی، روزبه حسینی، عباس حبیبی بدرآبادی، مهسا محبعلی، سید علیرضا میرعلینقی، فرخنده حاجی زاده، ناهید توسلی، رزا جمالی، احمد نادعلی، پیمان سلطانی و … اشاره کرد که باعث شکل گیری یک جریان در دهه هفتاد شمسی شدند.
سرآغاز حضور رضا براهنی در عرصهٔ ادب و سیاست ایران که بههمان دوران خفقان برمیگشت تا قبل از دههٔ پنجاه بیشتر حول شعر و داستان و رمان و مقاله گشت و بهتدریج فرمی منسجم یافت. بهویژه با انتشار طلا در مس: در شعر و شاعری و کیمیا و خاک.
درخلال سفرهایش به مصر و آمریکا و کانادا و حضورش در دانشگاههای آن کشورها بهعنوان مدرس، همچنین عضویت و ریاست انجمن قلم کانادا بود که چهرهٔ براهنی در عرصهٔ جهانی بهعنوان «برجستهترین صدای اپوزیسیون ایران علیه شاه و رژیم پهلوی» مطرح شد و تا مرز شناختهشدن بهعنوان «پایهگذار نقد ادبی مدرن در ایران»از سوی برخی منتقدان بهپیش رفت. صدافسوس که این خطابگر به پروانهها اکنون از آثاری که بهقلم رانده است، چیزی بهخاطر ندارد و در گیرودار آلزایمر بهسوی فراموشی پیش میرود.
نخوانید، ولی چاپ کنید!
اواسط دههٔ چهل است و براهنی مشغول تدریس ادبیات انگلیسی در مدرسهٔ عالی ادبیات تهران. حین یکی از جلسات امتحان، صدایی میشنود:
اره را بیار بالا...
همانجا و همان لحظه قلم روی کاغذ نچرخانده، دهبیست صفحه از روزگار دوزخی آقای ایاز را مینویسد. اوایل خودش هم از این اثر میترسید، برایآنکه بیهوا نسوزاندش، همان چند صفحه را نوروز ۴۵ یا ۴۶ در مجلهٔ فردوسی چاپ میکند. شجاعتی میگیرد و داستان را ادامه میدهد؛ ولی باز همه را پاره میکند. پارههای رمان را چهار سال بعد بههم میچسباند و به انتشارات امیرکبیر میسپارد با این درخواست:
نخوانید؛ ولی چاپ کنید!
امیرکبیر چاپ میکند یک نسخه برای براهنی میفرستند و بعدها مابقی را خمیر میکند؛ چراکه بهنظرش آن اثر، قابلیت چاپ در ایران نداشته است. تکنسخهایی که نزد نویسنده مانده، سالها بعد، توسط یکی از دانشجویانش در آمریکا برای رسالهٔ دکتری بهانگلیسی ترجمه میشود و اثر، جان دوباره میگیرد.
ازدواج استاد و شاگرد
نقل مسعود بهنود از ازدواج براهنی با صحتی:
اگر صادق باشیم با زخم میمیریم
کانون شعر و ادب ایوار خرمآباد در سال۱۳۸۴، پس از نظرخواهی از ۱۰۰ شاعر، نویسنده و منتقد کشور، اولین جایزهٔ ملی منتقدان را به رضا براهنی اهدا کرد. براهنی به این مناسبت پیامی برای این کانون فرستاد که در بخشی از آن میگوید:
«ما با زخم بهدنیا نمیآییم؛ اما اگر صادق باشیم با زخم میمیریم. اگر زخمی از این دست گریبانتان را گرفت، به بیابان بروید. در آنجا یک نفر را خواهید دید که برگشته است و شتاب دارد که دست راست زخمیاش را به شما نشان دهد. کاری به کار او نداشته باشید.»
نقش مادر بر قصهها
سخنرانی خطرناک
براهنی بیش از صد بار بر پردههای تلویزیونهای امریکا ظاهر شد و جنایات شاه را افشاء کرد. در سال۱۹۷۶ از براهنی دعوت شد که در کنگره آمریکا دربارهٔ وضع خفقان در ایران شهادت دهد. پیش از دادن شهادت، دولت ایران گروههای ضربتی خود را به نیویورک فرستاد تا براهنی را از میان بردارند. براهنی طی مصاحبهای این توطئه شاه را هم نقش برآب کرد و در کنگرهٔ آمریکا پرده از جنایات شاه برگرفت.
آه... ساناز! این رضا براهنیه!
نصرت و رضا
محمود استادمحمد-هنرمند فقید تئاتر- در یک گفتوگو ماجرای عجیبی را از دعوای نصرت رحمانی و رضا براهنی روایت کرده است:
«اصلا و به هیچ وجه نصرت بیاحترام نبود. حتا در جامعهٔ شعرا هم. حالا این را به شما میگویم ظلمی که رضا براهنی در حق شعر ما کرد و از یک طرف در حق نصرت کرد چه بود. نصرت رضا براهنی را در کافه فیروز کتک زد و از آن به بعد... رضا براهنی «مربع مرگ» را نوشت و در آن به شاملو اهانت کرد و شاملو جواب او را داد... نصرت گفت:« احمد کار بدی کرد. نباید که به رضا براهنی با مطلب جواب داد. باید کتکش زد.» رضا براهنی آمد (کافه) فیروز و اتفاقا زمانی بود که نصرت باز هم داشت این حرف را میزد که «چرا احمد به این جواب داد و این کیه که احمد رفته و در مجله به این جواب داده.» و یکهو رضا براهنی آمد داخل و نصرت هم او را زد و بدجوری زد. حالا این مسأله باعث شد که رضا براهنی از آن موقع به بعد نصرت را بایکوت کند.»
رضا براهنی از شاعران معاصری است که در روند شکا گیری اشعارش گونه های متفاوتی از شکل و محتوای شعری را عرضه داشته است . اشعار او در مجموعه های منتشر شده ، عمدتا مصنوع و دشوار و دارای ابهام است . زبان شعر اوناهموار و عاری از روانی است و نشان از این دارد که براهنی عمدتا به دنبال فرم شعر است تا سرایش آن. با این همه استعداد شاعری او غیر قابل انکار است . در میان اشعار او خصوصا در بین عاشقانه هایش شعر های قابل توجه با نکات و تصاویر زیبا یافت می شود. زبان شعر او نشان از این دارد که براهنی عمدتا به دنبال فرم شعر است تا سرایش آن. با این همه استعداد شاعری او غیر قابل انکار است.
“دویدم از پیِ دیوانهای که گیسوانِ بلوطش را به سِحرِ گرمِ مرمرِ لُمبرهایش میریخت.”
در میان اشعار او خصوصا در بین عاشقانههایش شعرهای قابل توجه با نکات و تصاویر زیبا یافت میشود. براهنی شاعری است مطلع نسبت به شعر فارسی و منتقدی است تیزبین و هوشیار.
او در سال ۷۴ “خطاب به پروانهها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم” را انتشار داد که آن را مهمترین مجموعه شعری خود میداند و در آن نمونههایی از اشعار خود را عرضه داشته است که در شرح آنها چنین میگوید:
«حرکت از شعر تک وزنی است به سوی اوزان مرکب و ترکیبی و شعر چند صدایی با نتی که ذهن خواننده شعر باید برای شعر بیاید به صورتی که شعر موضوع اصلی خود یعنی زبان و زبانیت خود را به رخ بکشد.»
براهنی شاعری استمطلع نسبت به شعر فارسی و منتقدی است سیزبین و هوشیار ، برهنی در سال ۷۴ مجموعهای به ناک خطاب به پروانه ها و چرا من دیگر شاعر نمیمایی نیستم را انتشار داد که آن را مهمترین مجموعه شعری خود میداند و در آن نمونه هایی از اشعار خود را عرضه داشته است که در شرح آنها چنین می گوید :
حرکت از شعر تک وزنی است به سوی اوزان مرکب و ترکیبی و شعر چند صدایی با نتی که ذهن خواننده شعر باید برای شعر بیاید به صورتی که شعر موضوع اصلی خود یعنی زبان و زبانیت خود را به رخ بکشد
براهنی شاعری است که شعر را خوب میفهمد و میشناسد اما از ابتدای کار شاعری راه مشخصی را طی نکرده است و ابهام گویی و پیچیده کردن مفاهیم و تصاویر و توجه بیش از حد به ابداع ساختار شعر او را در مسیری قرار داده که سیر تکاملی مشخصی ندارد .
اشعار
آهوان باغ (۱۳۴۱)
جنگل و شهر (۱۳۴۳)
شبی از نیمروز(۱۳۴۴)
مصیبتی زیر آفتاب(۱۳۴۹)
گل بر گسترده ماه(۱۳۴۹)
ظل الله(۱۳۵۸)
نقابها و بندها (انگلیسی)(۱۳۵۶)
غمهای بزرگ(۱۳۶۳)
بیا کنار پنجره(۱۳۶۷)
خطاب به پروانهها
اسماعیل(۱۳۶۶)
آواز کشتگان
رازهای سرزمین من
آزاده خانم و نویسندهاش، ناشر: انتشارات کاروان
الیاس در نیویورک
روزگار دوزخی آقای ایاز
چاه به چاه
بعد از عروسی چه گذشت
نقد ادبی
طلا در مس
قصهنویسی
کیمیا و خاک
تاریخ مذکر
در انقلاب ایران
خطاب به پروانهها یا چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم
Play No Play (one-act play), first produced in Salt Lake City, UT, at Salt Lake City Public Auditorium, 1973.
Zillulah, Abjad Publications (New York, NY), 1975, translation by the author published as God's Shadow: Prison Poems, Indiana University Press (Bloomington, IN), 1976.
The Crowned Cannibals: Writings on Repression in Iran, introduction by E. L. Doctorow, Vintage (New York, NY), 1977.
پلی بر رودخانهٔ درینا ترجمهٔ رمانی از ایو آندریچ، انتشارات نیل، ۱۳۴۱،در سال ۱۳۴۳، ۱۳۴۵ و ۱۳۵۵ همین انتشارات، سال ۱۳۹۴ انتشارات افراز و سال ۱۳۹۶ نشر شورآفرین، بازچاپ کردند.
کلئوپاترا ترجمهٔ داستانی از کالروماریا فرانزرو، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۴۱، چاپ دوم ۱۳۹۶
ریچارد سوم ترجمهٔ تراژدی از ویلیام شکسپیر، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۴۳، در سال ۱۳۸۳ نشر و پژوهش دادار و در سال ۱۳۹۳ انتشارات نگاه بازچاپ کرد.
فانون ترجمهٔ داستانی از دیوید کات، انتشارات خوارزمی، ۱۳۵۱.
برنامهٔ انتقالی برای انقلاب سوسیالیستی ترجمهٔ اثری از لئون تروتسکی، انتشارات زبرجد، ۱۳۵۶.
فانون ترجمهٔ داستانی از دیوید کات، انتشارات خوارزمی، ۱۳۵۱.
مقاله ها، سخنرانیها و دیگر آثار:
تاریخ مذکر: رسالهای پیرامون علل تشتت فرهنگی در ایران (مقاله)، نشر علمی، ۱۳۴۹، در سال ۱۳۶۳ نشر اول بههمراه مقالهٔ فرهنگ حاکم و محکوم چاپ کرد؛ این مجموعه مقاله را نشر دادار در سال ۱۳۸۱ و انتشارات نگاه در سال ۱۳۹۳ بازچاپ کردند.
سفر مصر و حالات من در طول سفر (سفرنامه)، انتشارات ارغنون، ۱۳۵۱، در همین سال نشر کتابخانهٔ ایرانمهر هم چاپ کرده است و در سال ۱۳۶۳ نشر اول، «سفر مصر و جلال آلاحمد و فلسطین» در یک مجموعه چاپ میکند.
جنون نوشتن، نشر ایرانمهر، ۱۳۵۱، نشر رسام گزیده آثار مفصلی نیز از رضا براهنی در سال ۱۳۶۸ با همین عنوان، چاپ کرد؛ این گزیده آثار را در سال ۱۳۸۱ نشر دادار بازچاپ کرد.
تصحیح دیوان حافظ/ از روی نسخه خطی محمد قزوینی و قاسم غنی، نشر بامداد، ۱۳۶۲.
غمهای بزرگ ما: مراثی، نشر اول، ۱۳۶۳.
یار خوش چیزی است: شعرهای تغزلی ۱۳۳۶-۱۳۶۸، نشر ویس، ۱۳۶۹.
رویای بیدار (مجموعه مقاله پیرامون نظریهٔ نگارش و خواندن متن ادبی)، نشر قطره، ۱۳۷۳، بازچاپ توسط نشر کاروان در سال ۱۳۸۶ و نشر کتاب کاغذ در سال ۱۳۹۷
گزارش به نسل بیسن فردا، (سخنرانیها و مصاحبهها)، نشر مرکز، ۱۳۷۴، چاپ دوم و سوم توسط همین انتشارات تا سال ۱۳۷۹
از پس بادهپیمایی اژدها در تموز (مجموعه یادداشتها، طرحها و...)، نشر چشمه، ۱۳۹۴.
رضا براهنی در مصاحبهای با مجلهی مهرنامه شمارهی ۳۸ (مهر ۹۳) میگوید:
«زبان شاملو به طور کلی میراث جدید ندارد. یعنی بعد از شاملو هیچ آدم موفقی نداریم که مثل او آن نثر را برای آن نوع کار به کار گرفته باشد. نقد ادبی به طور کلی ایجاد دشمن میکند. به طور کلی جامعه عادت نکرده به نقد و انتقاد ادبی و در کنار آن نقد و انتقاد اجتماعی – سیاسی.
معمولا کسانی که قدم جلو میگذارند و میخواهند چیزهای بیشتری را با خوانندگان در میان بگذارند، مشکل پیدا میکنند. مثلا وقتی صادق هدایت “بوف کور” را چاپ کرد، برای او مشکل پیدا شد. یا مثلا جلال آل احمد موقعی که “غربزدگی” را چاپ کرد، عدهای شروع کردند به اعتراض و ما آن موقع به دفاع از آل احمد برخاستیم.
این ذائقه خاص ایرانیست که وقتی چیز نویی وارد میشود، اول با آن مخالفت میکند و بعد یواش یواش بعضی چیزها را از آن تفکیک میکند و آخر سر هم تسلیم میشود. کسانی که شعر بیوزن میگویند یا میگفتند، میخواستند مثل شاملو شعر بگویند.
اما مسئله اینجا بود که شاملو اطلاعاتش از ادبیات فارسی خیلی خیلی بیشتر از کسانی بود که بیدلیل میخواستند بیوزن شعر بگویند تا شبیه شاملو باشند. بعد هم سادگی آن نوع نثر، چشم این ها را گرفت و فکر کردند هر قدر به طرف سادگی و نثر بروند عالی خواهد شد و چون خودشان به اندازه خانلری یا شاملو زبان فارسی را نمیشناختند، اغلب پناه بردند به نوشتن شعر بیوزن.
شعر شاملو بر خلاف شعر نیما شعر مطلب است. میخواهد فقط مطلب را برساند. به دلیل این که سیاستبازی کاری کرده که شعر تغزلی شاملو را حبس کرده یا بر آن مسلط شده، طوری که حتی در شعر تغزلی هم یک مقدار از مسائل سیاسی چپانده.
مساله دیگر او هر نوع شعر موزونی که میگفت یا باید تقلیدی از شعر کلاسیک میشد یا تقلیدی از شعر نیما. و شاملو نمیتوانست در شعر نیمایی تغییری بدهد به آن صورت که بعدا در شعر فارسی پیش آمد.»
رضا براهنی درباره شعر “مرغ آمین” و دوری شعر شاملو از سرایش چنین شاهکاری گفت:
«بزرگترین شعر جدید ایران، به نظرم، “مرغ آمین” نیما یوشیج است که شاهکار است از نظر بیان. مثل یک سمفونی است. گفتنش خیلی مشکل است. شاملو یک چنین شعری ندارد. این یک واقعیت است.»
در جای دیگری رضا براهنی پس از قابل احترام خواندن جسارتهای سیمین بهبهانی و فروغ فرخزاد در شعر میگوید:
«من نمیتوانم مثل شاملو رفتار کنم. یعنی به محض این که دیدیم وزن به ما اجازه نمیدهد، از آن محدوده تجاوز کنیم، یک کار دیگر کنیم. یعنی در نثر شعر بگوییم. به نظر من این یکی از کمبودهای اصلی شعر ماست. من نمیگویم که ریتمها همهاش تبدیل شده به عروض یا عروض نیمایی یا عروضی که ما چند نفر دیگر کار کردهایم.
من میگویم اشخاص باید ببینند صداشان و تنفسشان چه نوع صوتی را ارائه میدهد یا با کدام حسها و عقاید درونیشان وفق میکند که آن را تبدیل کنند به زبان فارسی. این به معنای بیرون رفتن از کلاسیسیسم یا سنتگرایی است، چون کلاسیسیسم در واقع یک نوع سنتگرایی است، شعری که در گذشته گفته شده و حداکثر بُرد آن شده شعر توللی که پشیزی نمیارزد.»
رضا براهنی درباره شیفتگیاش به کتاب میگوید:
«مساله این است که جلوی رشد خودمان را نگیریم. هر روز هنوز هم مثل یک شاگرد میخوانم، چون دنیا آنقدر کار برای خواندن دارد که گاهی یک دفعه به کتابخانهام نگاه میکنم و میبینم یک کتاب عالی دارم که آن را اصلا نخواندهام. بلافاصله آن را برمی دارم و دو روز رویش کار میکنم.
به دلیل این که من کار دیگری نمیکنم. ثروت خداداد هم ندارم. یا از طریق تدریس زندگی کردهام یا از طریق کتاب شعر و قصه که بعضی از آنها در خارج از ایران چاپ شدهاند و بابتشان پولی دادهاند. غیر از نشستن و خواندن و کتاب نوشتن که نیست. باید کتاب دور و برم باشد.»
براهنی در پاسخ به این پرسش که در شعر موفقتر بوده یا رمان نویسی میگوید:
«من از همان دورهی اول زندگی که شروع کردم به نوشتن، هیچوقت از دو چیز غافل نبودم. یکی کار خلاقه و یکی کاری که با خلاقیت نسبت مستقیم ندارد ولی در عین حال درباره خلاقیت است و آن نقد و انتقاد ادبیست یا نقد و انتقاد هنری.»
دویدم از پیِ دیوانهای که گیسوانِ بلوطش را به سِحرِ گرمِ مرمرِ لُمبرهایش میریخت
که آفتاب بیاید نیامد
به روی کاغذ و دیوار و سنگ و خاک نوشتم که تا نوشته بخوانند
که آفتاب بیاید نیامد
چو گرگ زوزه کشیدم، چو پوزه در شکمِ روزگارِ خویش دویدم
شبانه روز دریدم، دریدم
که آفتاب بیاید نیامد
چه عهدِ شومِ غریبی! زمانه صاحبِ سگ؛ من سگش
چو راندم از درِ خانه ز پشت بامِ وفاداری درون خانه پریدم که آفتاب بیاید نیامد
کشیدهها به رُخانم زدم به خلوتِ پستو
چو آمدم به خیابان
دو گونه را چُنان گدازهی پولاد سوی خلق گرفتم
که آفتاب بیاید نیامد
اگرچه هق هقم از خواب، خوابِ تلخ برآشفت خوابِ خسته و شیرین بچههای جهان را
ولی گریستن نتوانستم
نه پیشِ دوست نه در حضور غریبه نه کنجِ خلوتِ خود گریستن نتوانستم
که آفتاب بیاید نیامد
براهنی در تاریخ:
۱۳۱۴: تولد در تبریز، ۲۱ آذر
۱۳۳۶: دریافت لیسانس زبانوادبیات انگلیسی از دانشگاه تبریز
۱۳۳۷تا۱۳۴۰: سفر به ترکیه برای ادامه تحصیل؛ ازدواج با همسر یونانیاش؛ دریافت مدرک دکترای زبانوادبیات انگلیسی از ترکیه؛ بازگشت به ایران
۱۳۴۰: شروع همکاری با نشریات جگن، کتاب هفته، آناهیتا، آرش، انتقاد کتاب و نگین
۱۳۴۱: انتشار اولین منتخب اشعار رضا براهنی تحت عنوان «آهوان باغ»؛ ترجمهٔ «پلی بر رودخانه درینا» نوشتهٔ ایو آندریچ
۱۳۴۲: آغاز مقالهنویسی در مجلهٔ فردوسی؛ ترجمهٔ «کلئوپاتر» نوشتهٔ کالروماریا فرانزرو؛ انتشار منظومهٔ «جنگل و شهر بر فراز دار»
۱۳۴۳: استخدام در دانشگاه تهران و آغاز تدریس ادبیات انگلیسی و ادبیات تطبیقی در این دانشگاه؛ ترجمهٔ «تراژدی شاه ریچارد سوم» نوشتهٔ ویلیام شکسپیر
۱۳۴۴: انتشار «شبی از نیمروز و منظومهٔ یک زندگی منثور»(شعر)؛ انتشار طلا در مس: در شعر و شاعری
۱۳۴۵تا۱۳۴۷: سردبیری مجلهٔ جهان نو؛ عضویت در کانون نویسندگان ایران؛ رفتن نزد امیرعباس هویدا جهت اعتراض به سانسور (باهمراهی جلال آلاحمد و تنی چند از شاعران و نویسندگان)؛ جدایی از همسر یونانیاش با داشتن الکا، دخترش
۱۳۴۸: انتشار «قصهنویسی»؛ ترجمهٔ «عرب و اسرائیل» نوشتهٔ ماکسیم رودنسون
۱۳۴۹: انتشار «مصیبتی زیر آفتاب»(شعر)؛ انتشار «گل بر گسترهٔ ماه»(شعر)؛ انتشار «تاریخ مذکر (رسالهای دربارهٔ علل تشتت فرهنگی در ایران)»
۱۳۵۰: ازدواج با همسر دومش ساناز صحتی؛ تدریس در دانشگاه آمریکایی قاهره بهعنوان استاد مدعو
۱۳۵۱: سفر به آمریکا و آغاز تدریس ادبیات انگلیسی و ادبیات تطبیقی در دانشگاه تگزاس؛ آغاز مقالهنویسی در نشریات آمریکایی مانند نیویورکتایمز و نیویورکریویو؛ تدریس ادبیات انگلیسی و ادبیات تطبیقی در دانشگاه یوتا؛ بازگشت به ایران؛ ترجمهٔ «فانون» نوشتهٔ دیوید کات؛ انتشار رمان روزگار دوزخی آقای ایاز؛ انتشار «سفر مصر و حالات من در طول سفر»(سفرنامه)؛ انتشار «جنون نوشتن»
۱۳۵۲: زندانیشدن بهدلیل حمایت از مخالفان شاه و تحمل شکنجه بهمدت سه ماه و دوازده روز
۱۳۵۳: تولد «اکتایمحمد» اولین فرزند پسر
۱۳۵۴: سفر مجدد به آمریکا؛ ریاست کمیتهٔ آزادی برای هنر و اندیشه در ایران؛ عضویت در انجمن قلم جهانی در بخش آمریکا؛ همکاری با سازمان عفو بینالملل و سایر سازمانهای ضداختناق در آن زمان
۱۳۵۵: حضور در برنامهٔ نویسندگان بینالمللی در دانشگاه آیوا بهعنوان شاعر مدعو؛ تدریس ادبیات خلاقانه در دانشگاه ایندیانا؛ چاپ متن انگلیسی «ظلالله» در دانشگاه ایندیانا
۱۳۵۶: دریافت جایزهٔ بهترین روزنامهنگار حقوق انسانی برای نگارش مقالهٔ «اتاقهای تمشیت» بهانگلیسی با مقدمهٔ ای.ال.دکتروف؛ برگزیدهشدن بهعنوان استادی دائم ادبیات خلاقانه در دانشگاه مریلند؛ نگارش کتاب «نقابها و بندها» بهانگلیسی؛ ترجمهٔ «برنامهٔ انتقالی برای انقلاب سوسیالیستی» نوشتهٔ لئون تروتسکی؛ ترجمهٔ انگلیسی «آدمخواران تاجدار»
۱۳۵۷: بازگشت به ایران؛ چاپ آثاری که پیش از انقلاب اجازهٔ چاپ نداشتند در مجلات مختلف نظیر «قابلهٔ سرزمین من»، «کینهٔ ازلی»، «پدر و پسران»، «سروان آمریکایی و سرهنگ ایرانی»، «تبریزیها»
۱۳۵۸: انتشار «ظلالله (شعرهای زندان)»؛ انتشار «در انقلاب اسلامی چه شده است و چه خواهد شد؟ (سخنرانی)»
۱۳۶۱: پایان تدریس در دانشگاه تهران؛ انتشار داستان «بعد از عروسی چه گذشت؟»؛ تولد «ارسلان» دومین پسرش
۱۳۶۲: انتشار داستان «چاهبهچاه»؛ انتشار داستان «آواز کشتگان»؛ تصحیح دیوان حافظ از روی نسخه خطی قاسم غنی و محمد قزوینی
۱۳۶۳: انتشار مجموعهاشعار «غمهای بزرگ ما»؛ انتشار «سفر مصر و جلال آلاحمد و فلسطین»؛ انتشار مجموعهمقاله با عنوان «تاریخ مذکر: فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم»
۱۳۶۴: انتشار «کیمیا و خاک: موخرهای بر فلسفه ادبیات»
۱۳۶۶: انتشار رمان «رازهای سرزمین من»؛ انتشار شعر بلند «اسماعیل»
۱۳۶۷: انتشار شعر «بیا کنار پنجره»
۱۳۶۸: انتشار «جنون نوشتن: گزیده آثار رضا براهنی»
۱۳۶۹: انتشار شعر «یار خوش چیزی است»
۱۳۷۰: برگزاری چندین دوره کارگاه نقد، شعر و قصهنویسی؛ سفر به کانادا؛ تدریس پارهوقت در دانشگاه یورک تورنتو
۱۳۷۲: نگارش مقدمهٔ کتاب «ده شاعر نامدار از قرن بیستم»
۱۳۷۳: انتشار «رویای بیدار (مجموعهمقاله دربارهٔ نظریهٔ نگارش و خواندن متن ادبی»
۱۳۷۴: انتشار شعر «خطاب به پروانهها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟»؛ انتشار سخنرانیها و مصاحبهها با عنوان «گزارش به نسل بیسن فردا»
۱۳۷۵: انتشار «بحران رهبری نقد ادبی: گفتوگوی ملک ابراهیم امیری و رسالهٔ حافظ»
۱۳۷۶: انتشار رمان «آزادهخانم و نویسندهاش یا آشویتس خصوصی دکتر شریفی»
۱۳۷۹تا۱۳۸۱: برگزیدهشدن بهعنوان رئیس انجمن قلم کانادابه مدت دو سال؛ برگزاری کارگاه نقد ادبی در کانادا؛ انتشار «الیاس در نیویورک» در فرانسه
۱۳۸۳: انتشار داستان «برخورد نزدیک در نیویورک»
۱۳۸۴: دریافت جایزهٔ ادبی یلدا برای یک عمر فعالیت فرهنگی در زمینهٔ نقد ادبی؛ برگزاری سمینار بزرگداشت رضا براهنی در دانشگاه تورنتو
۱۳۹۳: انتشار «منتخب اشعار رضا براهنی: شعرهای منتشرشده بههمراه شعرهای جدید»؛ حضور در فیلم مستند «کیمیا و خاک» دربارهٔ خودش به کارگردانی پسرش ارسلان
۱۳۹۴: انتشار مجموعه یادداشتهای «از پس بادهپیمایی اژدها در تموز»
۱۳۹۵: دریافت تندیس چهرههای شاخص شعر آوانگارد
۱۳۹۶: انتشار مجموعه اشعار ترکی آذربایجانی شاعران ایرانی با عنوان «بال دنیزی یاغیر گیجه باغیندان شعر مجموعهسی» با ترجمهٔ صمد صباغ، شامل چند شعر ترکی از رضا براهنی
از تولد تا فراموشی
براهنی به سال۱۳۱۴ در تبریز از پدری کارگر و مادری نیمهروستایی متولد شد. تا بیستودوسالگی در زادگاهش ماند و همزمان با کار در کارخانههای مختلف، درس خواند. بحرانهای شدید آن روزگاران ایران که دامنگیر خانواده و دیگر هموطنانش بود برای گذر از دوران کودکی و نوجوانی کم نبود؛ اما گرفتاری در قحطی شدید و دیدن مرگ خواهر و برادرهایش در اثر فقر تصویری نیست که از پیش چشمش پاک شود. با اینهمه، سر از دانشگاه تبریز درآورد و لیسانس زبانوادبیات انگلیسی گرفت و برای ادامهٔ تحصیل در همین رشته به ترکیه رفت و بعد از دو سال با مدرک دکتری از دانشگاه استانبول بازگشت. در تهران خدمت سربازی را تمام کرد و بعد از آن به تدریس ادبیات انگلیسی در دانشگاه تهران پرداخت.
حین تحصیل در ترکیه با آنجلا مارنگوزیدی(Angela Marangozidi) ازدواج کرد که حاصل آن دختری شد به نام الکا. البته این ازدواج دیری نپایید و در سال۱۳۴۶ به جدایی انجامید. چهار سال بعد با ساناز صحتی، یکی از دانشجویان دانشگاه تهران، بار دیگر پیوند زناشویی بست. پیوندی که تا امروز پابرجاست و ارسلان و اُکتایمحمد را برادران الکا کرد و ساناز را تا هماکنون نیز کنار رضا نگه داشته و این سالها پرستار رضا در گرفتاریاش به آلزایمر کرده است.
از رضا براهنی تا سال۱۳۵۲، نوشتههای متعددی در زمینهٔ شعر، داستان و رمان، نقد ادبی، ترجمه و مقاله بهچاپ رسیده است. مقالههای انتقادی در مجلهٔ فردوسی بخش مهمی از فعالیت ادبی او تا اواسط دههٔ چهل است که درنهایت سال۱۳۴۷ با انتشار کتاب طلا در مس: در شعر و شاعری فرمی منسجم پیدا میکند.
سفر او به مصر بهدعوت دانشگاههای آن دیار برای شعرخوانی و سخنرانی و نیز تدریس ادبیات انگلیسی و ادبیات تطبیقی در دانشگاههای تگزاس و یوتا در آمریکا از دیگر فعالیتهای او تا سال۱۳۵۱ است. پس از بازگشت به ایران، در بیستم شهریور۱۳۵۲، سازمان امنیت، رضا براهنی را از وسط خیابانهای تهران ربود و سه ماه و دوازده روز در سلول انفرادی، شکنجه داد. فعالیت مستمر نویسندگان و شاعران از یکسو و تلاش انجمن قلم آمریکا و نیز کمیتهٔ آزادیخواه هنر و اندیشه در ایران از سوی دیگر، آزادی براهنی را به او باز گرداند؛ اما آثار ادبی براهنی در ایران تا زمان انقلاب بهدلیل سانسور، محدود به چاپ چند قصه و مقاله در مطبوعات و یکی دو ترجمه شد. او سرانجام در مهرماه۱۳۵۳ به دعوتهایی که از آمریکا دریافت میکرد پاسخ مثبت داد و تا زمان انقلاب در آن کشور به افشای خفقان ایران و نیز تدریس ادبیات خلاقانه در دانشگاه ایندیانا مشغول شد. آثاری که براهنی در زمینهٔ خفقان دوران سلطنت شاه و خیانت امپریالیسم آمریکا و سیا به مردم ایران و سایر کشورهای دنیای سوم نوشت، در اکثر مطبوعات معتبر جهان چاپ شد.
براهنی در سال۱۳۵۷ یک هفته پس از خروج شاه به ایران بازگشت و در اوایل انقلاب بسیاری از آثار خود را که تا قبل از انقلاب اجازهٔ چاپ نداشت، بهچاپ رساند. وی همچنین از آن زمان تاکنون، آثار پرشماری در زمینههای مختلف به هممیهنانش عرضه کرده است. براهنی تا اواسط دههٔ هفتاد که به کانادا مهاجرت کرد، چندین دوره کارگاه نقد، شعر و قصهنویسی برگزار کرد و شاگردان زیادی پرورش داد. از فعالیتهای او در کانادا میتوان به تدریس در دانشگاه یورک تورنتو و ریاست انجمن قلم کانادا بهمدت دو سال اشاره کرد.
گرچه سرآغاز حضور رضا براهنی در عرصهٔ ادب و سیاست ایران به دوران قبل از ۲۲سالگیاش برمیگردد؛ لیکن بههمین میزان ختم نمیشود و تا مطرحشدنش در عرصهٔ جهانی بهعنوان «برجستهترین صدای اپوزیسیون ایران علیه شاه و رژیم پهلوی» و شناختهشدن بهعنوان «پایهگذار نقد ادبی مدرن در ایران» از سوی برخی منتقدان ادامه مییابد. دریغا که حافظهٔ سرایندهٔ «آهوان باغ» و نویسندهٔ «از پس بادهپیمایی اژدها در تموز» بهرغم آنهمه مطالعه و پژوهش، از نیمهٔ دوم دههٔ هفتاد زندگی بهکام فراموشی افتاده است، هرچند پسرش اُکتایمحمد در سال ۱۳۹۳ ابراز امیدواری کرد که ادیبدوستان و خوانندگان آثار پدر، از زدن برچسب آلزایمر به رضا براهنی پرهیز کنند.
شخصیت و اندیشه
دوران ابتدایی زندگی براهنی یک خصیصه را در او تثبیت کرده و آن «انضباط در کارکردن» است. او بعدها این ویژگی را به عرصهٔ مطالعه و فعالیت ادبی انتقال میدهد و میتوان گفت رمز فعالیت بیوقفهٔ او طی بیش از نیم قرن، نظم است و انضباط. و نیز بهگفته خودش:
«من از پدر و مادرم و تعهدی که در آنها مبنیبر تفکیک قائلشدن بین مال خود و مال دیگران میدیدم، یک نوع وجدان اجتماعی بهارث بردم.»
درگیری رضا براهنی در امر سیاست را میتوان در علاقهٔ او به نوشتن ریشهیابی کرد. براهنی عاشق یک چیز است: «نوشتن». او برایاینکه آنچه در ذهن دارد به روی کاغذ بیاورد، ناخواسته درگیر سیاست میشود و ازآنجاکه آزادی بیان بهنحوه دلخواهش در جامعه نبود، با دستگاه حاکم درگیر شد و کارش حتی به زندان و جلای وطن کشد؛ اما بهقول خودش: «شاعر همیشه در تبعید است.»
رضا براهنی روشنفکری فرهنگی است که به نقد خردورزانهٔ وضعیت فرهنگ و هنر عصر خود میپردازد با این امید که ساختارهای کهنه را بشناسد و فروکوبد و به معماری جدید خلاقیت ادبی رهنمون شود. آینه را چه روبهروی هریک از کتابهای براهنی بگیریم، چه رویاروی زندگیاش، تفاوتی ندارد. براهنی توانسته است آن طور که زندگی میکند بنویسد و آن گونه که در عالم نوشتن آرزو کرده، زندگی فردی و اجتماعی خود را در متن فعالیت تاریخی مردمش حرکت دهد. او آغازگر بود در نقد مدرن ادبی و آغازگر است در عصیان علیه شعر مرسوم نیمایی. بهسنت هدایت، رماننویسی بیپروا شد که به پروپای تابوهای سیاسی و اخلاقی ابدمدت پیچید. از معترضانی است که در فعالیتهای فکریفرهنگی کانون نویسندگان در هر وضعیتی بهگونهای رادیکال عمل کرد. از پیشتازان ادبیات متعهد بود که صدای قلم خود را با سکوت خشمگین جامعهٔ بیصداشده، گره زد.
براهنی در زمینهٔ نقد شعر و ادبیات داستانی با انتشار هزاران صفحه، جغرافیای ادب امروز ایران را با دقت و دلسوزی کاویده است و با صدها نوار سخنرانی که درانتظار کتابشدن، جایی پروانه میشود، به تحليل ادبیات جدی جهان پرداخته است. منتظر نمانده که فضای فرهنگی ساکن پیرامون، فعال و مستعد شود؛ بلکه کوشیده تا با دینامیسم ذهنیاش، فضای راکد را بهجنبش درآورد و حیاتیبودن ادبیات را امری ضروری بشناساند.
زمینهٔ فعالیت
رمان و داستان
براهنی از اولین تجربههای نویسندگی خود به رمانی اشاره میکند که بهزبان انگلیسی در دوران تحصیل در ترکیه نوشت؛ اما آن را چاپ نکرد. نگارش رمان روزگار دوزخی آقای ایاز را باید سرآغاز فعالیت او در حوزهٔ داستاننویسی دانست؛ این رمان همچنین اولین تجربهٔ او در درگیریِ خلاقانه با زبان نهتنها بهمثابهٔ وسیله، که غایت آفرینش هنری است. در آثار داستانی دیگری که براهنی خلق کرده، گنجینهای غنی و متنوع، هم بهلحاظ محتوایی و هم ساختاری بهدست میآید. از گزارش سرگذشت «حسین میرزا» در رمان «رازهای سرزمین من» که درواقع تحلیلی جامع از اتفاقات جوانی نویسنده در دوران قبل و بعد از انقلاب است، تا آزمایش تکنیکهای مختلف داستاننویسی در «آزادهخانم و نویسندهاش» و نگارش هفت ورسیون از یک واقعه در «الیاس در نیویورک» که البته در تمامی آنها به آنچه قصد داشته، دست یافته است. علاوهبر آثار داستانی فراوانی که از براهنی در دست داریم، هنوز هم میتوان منتظر داستانهای دیگری بود که از این قلم منتشر شود؛ نظیر رمان «مردگان خانهٔ وقفی» که گویا بعد از «روزگار دوزخی...» نوشته شد؛ اما تاکنون انتشار نیافته است.
شعر
از رضا براهنی بیش از ده مجموعه شعر بهچاپ رسیده است. اگر سیر اشعار او را از اولین کتابش «آهوان باغ» که شامل اشعار تغزلی و عاشقانه است، تا کتاب «خطاب به پروانهها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟» پی بگیریم، بین اشعار او در اولین کتابهایش با اشعار متأخرش تفاوت زیادی مییابیم. او این تفاوت را حاصل حک و اصلاحاتی میداند که «براهنی منتقد» بر ذهن و زبان «براهنی شاعر» اعمال کرده است. براهنی، اشعار مجموعهٔ «خطاب به پروانهها و...» را بهعنوان عصیانی علیه همهٔ قراردادهایی که در زبان فارسی به هر نوع شعری تحمیل شده است، میداند. در مؤخرهٔ این کتاب، وی در مقالهٔ «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟»، دیدگاه جدید خود را دربارهٔ شعر بیان میکند که اشعار این مجموعه درواقع نمونه و مصداقی برای نظریهٔ شاعری او در این مقالهاند.
نقد ادبی
فعالیت براهنی در زمینهٔ نقد ادبی با مقالههای دهه چهل او در مجلهٔ فردوسی آغاز شد. جالب اینجاست که هدف این نقدها شعر نو فارسی بود که تازه از جنگ و جدال با شعر کهن، پیروزمندانه فراغت یافته بود و معمولا کسی انتظار حمله به نمایندگان اصلی این شعر را نداشت. دو اثر معروف براهنی در این زمینه «طلا در مس» و «قصهنویسی» هستند که در سالهای ۱۳۴۷ و ۱۳۴۸ منتشر میشوند و تقریبا اولین بار در ایران نظریات جدید ادبی در این دو کتاب مطمح نظر قرار میگیرند. در سالهای بعد از انقلاب هم او در کتابهایی مانند «کیمیا و خاک» و «رویای بیدار» ادامهٔ این بحثها را پی میگیرد.
ترجمه
از رضا براهنی ترجمههای متعددی دردست است. تنی از نویسندگانی که او آثاری از آنان را به فارسی برگردانده است: «آنتوان دوسنت اگزوپری»، «ایو آندریچ»، «ویلیام شکسپیر»، «کالروماریا فرانزرو»، « ماکسیم رودنسون»، « دیوید کات» و «لئون ترتسکی»
مقالهنویسی
نمود مکتوب فعالیت سیاسی براهنی در مقالههای متعدد او پیرامون فرهنگ، تاریخ، سیاست و... هویداست. شروع درگیری صریح او با رژیم شاهنشاهی بهدنبال انتشار مقالهٔ «فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم» در روزنامهٔ اطلاعات به سال۱۳۵۲ است که بهموجب آن براهنی از زندان ساواک سردرمیآورد. سالها بعد در آمریکا با نوشتن مقالههای متعدد به افشای خیانتهای رژیم شاهنشاهی میپردازد که از آن جمله مقالهٔ «اتاقهای تمشیت» و خاطرات زندان او در «آدمخواران تاجدار» دو نمونهٔ درخور توجه است و هر دو بهزبان انگلیسی نیز منتشر شد. از دیگر آثار براهنی در این زمینه، «تاریخ مذکر: رسالهای پیرامون علل تشتت فرهنگی در ایران» و سخنرانی منتشرشدهٔ «در انقلاب اسلامی چه شده است و چه خواهد شد؟» است.
نمایشنامه و سفرنامه
خلق آثاری در ژانرها نمایشنامه و سفرنامه نظیر سفرنامهٔ «سفر مصر و حالات من در طول سفر» و نمایشنامهٔ «بازی بیبازی» نیز در کارنامهٔ براهنی بهچشم میخورد که نمایشنامهٔ او در یوتای آمریکا بهچاپ رسید و در اول مه۱۹۷۳ در سالن کتابخانهٔ عمومی سالت نیکسیتی اجرا شد.
یادمان و بزرگداشتها
ساعت ۱۰ صبح شنبه ۴تیرماه۱۳۸۴ در سالن دانشکدهٔ علوم زمینشناسی دانشگاه تورنتو با پخش پیام «بهروز شیدا» سمینار بزرگداشت رضا براهنی آغاز شد. بخشی از این پیام:
متنهای رضا براهنی بهسوی پلهٔ آخر دویدهاند. هم بر خواب آبها، هم بر بال کهکشانها، هم بر رقص آن نگاه زاویهدار اریب به پشت روح بیابان. متنهای رضا براهنی بر خواب آبها حرکت افقی را غوطه خوردهاند، بر بال کهکشانها حرکت عمودی را پریدهاند، بر رقص آن نگاه زاویهدار اریب به پشت روح بیابان در هزار سو منتشر شدهاند.
در این سمینار دوروزه، سخنرانانی از ایران و دیگر کشورها به تحلیل آثار و شخصیت براهنی پرداختند که در بین آنها «جواد مجابی»، «رضا سیدحسینی»، «امیر حسنپور»، «ساناز صحتی» و نیز «منیر پرویز» از جامعهٔ ادبی پاکستان، همچنین «صبورالله سیاسنگ» نویسندهٔ افغان حضور داشتند. ضمنآنکه پیامهای متعددی از طرف نویسندگان و شخصیتهای مطرح ادبی، سیاسی و اجتماعی جهان به این مراسم رسیده بود؛ نظیر: پیامهای «هلن سیکسو» منتقد ادبی و فیلسوف فرانسوی، «ران گراهام» نویسنده و رئیس سابق انجمن قلم کانادا، «نوام چامسکی» زبانشناس و متفکر اجتماعیسیاسی، «جری لیبر» نخستین رئیس نگهبان حقوق بشر، «دالتون مکگینتی» نخستوزیر آنتاریو، «جان راستین سال» فیلسوف و رئیس افتخاری انجمن قلم کانادا، «آلن کامین» رماننویس و رئیس افتخاری انجمن قلم کانادا، محمود دولتآبادی و نیز شعری از «اسماعیل خویی».
در مراسم اختتامیهٔ این بزرگداشت، براهنی اشاره کرد که نویسندهای که تقدیری از او صورت میگیرد، باید سعی کند لیاقت چنین تقدیری را بهدست آورد و این امر، نیازمند ریاضتی از نوع دیگر است: دقت در خود و دقت در هستی آدمهایی از نوع خود.
چنین و چنان دیدنش
نوام چامسکی
رضا براهنی را شخصیتی برجسته در مبارزه علیه خشونت و خفقان رژیم شاه توصیف میکند و افتخار میکند به اینکه در تمام سالهای آشنایی، هر وقت توانسته به او بپیوندد، از فعالیت و سرمشق او آموخته است.
رضا سیدحسینی
منوچهر آتشی
نگاه آتشی، اما از جنس نگاه همیشه آتشین خودِ براهنی است. پاییز ۱۳۸۷ میزگردی دربارهٔ شعر رضا براهنی، تشکیل شده بود. هوشیار انصاریفر سعی میکرد سیر فکری براهنی را باتوجهبه خاستگاههای فکری اواز سارتر، تروتسکی، لوسین گلدمن، لوکاچ و فروید تا هایدگر و نیچه، تحلیل کند. منوچهر آتشی، بهصراحت گفت که نمود اصیل تفکرات هیچکدام از این نظریهپردازان در کار براهنی مشهود نیست و ابراز کرد که براهنی را حتی در «خطاب به پروانهها» هنوز یک «نیمای فقیر» میبیند.
یدالله رویایی
رویایی در جستاری به بحران معنا در شعر معاصر ایران پرداخته و کوشیده است راه برونرفتی از این بحران نشان دهد. وی در این تحلیل از براهنی نام نمیبرد؛ اما خطابِ گاه به عتابآلودهاش، با براهنی است. از نظر رویایی، طرح دیدگاههای اخیر براهنی در فضای ادبیات امروز، اگرچه تنها علت نیست، از علل بسیار مهم این بحران خصوصاً در زمینهٔ شعر است. رویایی عقیده دارد زبان نمیتواند در شعر جدا از شاعران برای خودش برود و دستور نپذیرد. چنین زبانی از متن بیرون میرود و به «شعر بدون انسان» میرسد.
جواد مجابی
مجابی عقیده دارد در کشورهایی مانند ایران، وظیفهٔ یک روشنفکر فرهنگی به تکاپوی تخصصی در عرصهٔ فرهنگ محدود نمیشود. شبکهٔ درهمتنیدهٔ فرهنگ و سیاست در ایران هیچگاه هنرمند روشنفکر را فارغ از سیاست و تاثیرگذاری اجتماعی، بهرسمیت نمیشناسد؛ بلکه از او همه چیز میخواهد: شعر و داستان خوب، کارشناسی آسیبهای جامعه و درمان آنها، مبارزه اجتماعی بهمثابهٔ فعال حزبی و تحمل عواقب آن و در آخر بهقول «نیما»: «مقامی شبیه شهادت». به نظر مجابی، انجام همهٔ این کارها بهنوعی معجزه است و براهنی از این معجزهگران.
و من آن وسط قرار میگیرم
براهنی دربارهٔ آثار خود به این نکته اشاره میکند که از سال چهل به بعد، نخست در کافههای شاهآباد و نادری و بعد بر روی کاغذ و در مجلات و گاهنامههای مختلف، همواره در قامت یک «دشمنساز حرفهای» ظاهر شده است. به نظر او تعاریف گذشته از شعر، قصه، حکایت و روایت و حتی تعاریف بهظاهر جدید از این پدیدهها در فضای فرهنگی ایران، بهدرد نمیخوردند؛ بلکه تعاریف جدیدتری، نهتنها برای درک آثار گذشتگان که برای درک آثار معاصران ضرورت دارد و او در آثارش کمر به ارائهٔ این تعاریف جدید بسته است. البته طبیعی است در کشوری که نویسندگان و شاعران آن، همه خود را نابغه میدانستهاند، جداکردن عالی از خوب، خوب از بد و بد از بدتر، دل شیر میخواهد. در این راه او تحول زبان خود را این گونه توضیح میدهد:
«زبانم پیچیدهتر شد و آموختم که اندیشهام را در جملهٔ مختلط و مرکب بریزیم؛ چراکه برای بیان اندیشهٔ پیچیده، جملهٔ ساده باید از خود فراتر برود... . من «هایدگر»، «فوکو»، «دریدا» و «هومی بهابها» را به این دلیل میخوانم که آنها از زبان در جایگاه ابزار بیان اندیشه استفاده نمیکنند؛ بلکه در آنها زبان میاندیشد و پیش میرود و من آن وسط قرار میگیرم».
تفسیر براهنی از آثارش
روزگار دوزخی آقای ایاز
اولین تلاشم در مسیر تجاوز به زبان است. شیوهٔ نگارش این اثر را شبیه به کتیبههای تاریخی انتخاب کردم و در آن از متون کهن ادبی، دینی و تاریخی مانند «قرآن» و «تاریخ بیهقی» بهکرات بهره گرفتم. انتخاب رابطهٔ محمود و ایاز برای این رمان و فرم روایت بهصورت تکگویی طولانی از زبان ایاز را بهکار برم تا سراسر تاریخ ۲۵۰۰ سالهٔ ایران را از زبان همین شخصیت بیان کنم.
خطاب به پروانهها
براهنی در مقالهٔ «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟»، دو تعریف ارائه میکند که شاید بتوان آنها را دربارهٔ اشعار خود او خصوصاً در مجموعهٔ «خطاب به پروانهها» صادق دانست:
«جدیگرفتن شعر یعنی جدیگرفتن ابزارها و تمهیدات شاعری. شاعری از اجرای شعر سرچشمه میگیرد و اجرای شعر تمهیدات بیان شاعری را مطرح میکند؛ پس نمیتوان گفت شعر فقط بیان مطلب است. درواقع شعر خوب، شعری است که خود بیان شاعری را در هر نوبت اجرا، با اجرای خود بشکند و تعریف کند، تعریف کند و بشکند و شاعر واقعی کسی است که با اجرای شعر خود، تئوریهای همه، از جمله تئوری خود از عمل شاعری را زیر سؤال برد.»
زیر ذرهبین براهنی
کمتر کسی از شاعران و نویسندگان معاصر از نگاه موشکافانهٔ براهنی به دور مانده است.
نیما یوشیج
شکستن یک سنت ادبی دیرپای و بنیادگذاردن سنتی دیگر که امید دیرپایبودن را در دلها بپروراند، از شاعری انتظار میرود که چهار رسالت را درک کند:
اول بداند در چه دورهای از تاریخ بشر و در چه عصری از تاریخ قوم خود زندگی میکند و قوم او در دورهٔ زندگی شاعر از او چه میخواهد. (رسالت تاریخی در برابر بشر و قوم و ملت خود)
دوم بداند که چه چیزهایی زندگی محیط او را تشکیل میدهند؛ یعنی بداند روی چه سرزمینی ایستاده است. (رسالت جغرافیایی در برابر سرزمین خود)
سوم به صمیمیت برداشت خود از اجتماع و محیط و موقعیت طبقاتی متکی باشد و در این باره جز روشنبینی و تعمق راهی در پیش نگیرد. (رسالت اندیشهٔ اجتماعی)
چهارم بداند در چه دورهای از تاریخ ادبی قوم خود زندگی میکند و نمایندهٔ کامل و جامع جلوههای راستین و ضروریِ ادبیات زمان خود، چه از لحاظ فرمی و چه از لحاظ محتوایی باشد. (رسالت ادبی در برابر تاریخ ادبیات جهان و تاریخ ادبیات قوم خود)
به نظر رضا براهنی، این چهار رسالت، بهترتیب چهار مسئولیت را بهبار میآورند و «نیما یوشیج» شاعری است که به این رسالتها و مسئولیتها آگاهی کامل داشت.
احمد شاملو
براهنی در چاپ اول طلا در مس از شاملو بهعنوان «بهترین نمایندهٔ شعر فارسی امروز بعد از نیما» و کسی که پس از نیما، بزرگترین تأثیر را روی نحوهٔ تفکر شاعرانه گذاشته نام میبرد و شعر شاملو را نشانهٔ قیام انسان در برابر ظلمت و تیرگی میداند.بعدها البته نظرش دربارهٔ شاملو تعدیل میشود و انتقاداتی اساسی به کار او وارد میکند. جدیترین این نقدها چنین است: شاملو یک فرمالیست است؛ به این معنا که فقط فرم شعر خود را میشناسد و همه چیز را از دریچهٔ فرمی که به نام خود ثبت کرده میبیند، درحالیکه هر محتوایی فرم خودش را میطلبد.
مهدی اخوان ثالث
« |
«موقعی که به یادداشتهای اصحاب اخوان نگاه میکنیم و موقعی که ادعاهای عجیبوغریب خود اخوان را میخوانیم، با کمال تعجب میبینیم که طرفداران اخوان، او را تبدیل به نوعی امامزاده کردهاند و جالب اینجاست که امر به خود اخوان آنچنان مشتبه شده که او بهسادگی، بدون آنکه خندهاش بگیرد یا اگر گرفته باشد، خنده را به روی مبارک خود بیاورد، تعارفهای اصحابش را بهعنوان حقایق اساسی و اصیل قبول کرده و در طول این چند سال ناچیز، در نقش امامی، امامزادهای یا پیر مغانی انجام وظیفه کرده است.»
|
فروغ فرخزاد
براهنی خود و مردان نسل خود را با تمام تفاوتها از لحاظ بینش و اندیشه و برداشت و خلاقیت و...، بازهم درخور مقایسه باهم میداند؛ اما به نظر او فروغ فرخزاد، بهدلیل موقعیت خاصی که داشت، با هیچکس مقایسهشدنی نیست، زیرا که اگر شاعران مرد هرکدام سهمی از ظرفیت مردانگی خود را نشان داده و نقشی بر دوش داشته باشند، فروغ بهتنهایی زبان گویای زن صامت ایرانی در طول قرنهاست. به نظر براهنی، فروغ گرچه مانند «اوفیلیا»، بهسوی سهمناکترین غارهای دریایی و گوشتخوارترین ماهیان، حرکت یکدست دیوانگان غریق را داشته است، عواطف صمیمی و ساده و عمیق او چنان نیرویی دارد که نسلهای بعد هرگز از تأثیرش گریز و گزیری نخواهند داشت.
سیاوش کسرایی
« |
براهنی تنها مضمونی را که از هر جای شعر سیاوش کسرایی سرک میکشد، این گونه بیان میکند: پرستوهای کوچکرده، شبهای بهروزنیامده، برادرهای دشمنشده، شاعرهای بهپستیگراییده و... و البته نوعی امیدواری که از پس هر شب تاریک، روشنایی روزی است. براهنی میپرسد: جدای از صحتوسقم این محتوا آیا تحمیلکردن این حرفها بر گردهٔ شعر و آنهم همیشه، کار درستی است؟
|
» |
هوشنگ گلشیری
براهنی، همتایان هوشنگ گلشیری را در داستان کوتاه انگشتشمار میداند: هدایت و چوبک، و شاید، بهرام صادقی و غلامحسین ساعدی. به نظر او، گلشیری هم از قصهٔ کوتاه بلند و هم از رمان، نوعزدایی کرده است که حاصل آن «شازده احتجاب» است. به نظر براهنی، در این اثر و قصههای بیشمار کوتاه گلشیری، با وسواس انسان و زبان سر و کار داریم، و نیز با وسوسهٔ مرگ و وسوسههای شهادت و معصومیت و نقیضهای رندانهٔ این دو. او در مرگ گلشیری مینویسد:
«مرگ هوشنگ گلشیری مرگ هر کسی نیست... مدام کتیبه ی مرگ نوشته است. این وسواس ها، وسوسه ها، در ذهن و خیال همه بوده اند. در گلشیری اما این ها تعیین کنندهٔ ذات اثراند، و تعیین کنندهٔ ذات زبان اثر و آنچه با اثر عموما به دیگران منتقل میشود. این مرگ واگیر است. گلشیری همیشه با مرگ در جدال بوده است. در این پیکار، لذت نگارش، به صورتی که او آن را می دید، مرگ اثر و نویسنده در اثر را تحمل پذیرتر میکرده است. نگارش درونی زبان، زبان از درون، زبان از زیر زبان، نگارش زندگی و مرگ زبان است... جنازههای نویسندگان جدی ما از میدان تیرهایی که از هر سو به سوی آنها روان ميشده، بیرون کشیده میشوند. گلشیری مثل هر نویسندهٔ ریشهدار ایرانی از جهان و از آدمیان متوقع شناسایی این تیرها بوده و شاید خواست بگوید من این تکهپارگی، پلاسیدگی، نفلگی را با جان، و حتی با تنم حس کردهام، و به رغم اینها من نقش زدهام، پرنقش هم زدهام و چرا جهان این همه سرسری از کار من میگذرد؟»
براهنی در طلا در مس این بیت مولانا را زیباترین بیت زبان فارسی میداند:
تن ما به ماه ماند که ز عشق میگدازد |
دل ما چو چنگ زهره که گسستهتار بادا |
براهنی در دوران فعالیت سیاسی خود علیه اختناق حکومت پهلوی، از نویسندگانی بود که بیانیهٔ معروف نویسندگان و شاعران ایرانی در اعتراض به سانسور را امضا کرد. این بیانیه که به «متن ۱۳۴» معروف است، امضای ۱۳۴ نویسنده و شاعر ایرانی را به پای خود دید و هدف اصلی آن دفاع از آزادی اندیشه و بیان بدون هیچ حصر و استثنا بود. پس از بحث و گفتوگوی بسیار بر روی تکتک جملات بیانیه در کانون نویسندگان ایران، براهنی متن امضاشده را به «آرتور میلر» میسپارد تا به انجمن قلم جهانی در اروپای شرقی ببرد. «آرتور میلر» پس از انجام این مأموریت، تلفنی کرده و ضمن تبریک به او و دیگر امضاکنندگان، میگوید درپی این مکاتبه، تمامیِ ۱۳۴ نویسنده بهعنوان عضو انجمن قلم جهانی شناخته شدند.
خلقیات
« |
ارسلان براهنی، پدر را در مستندی که برایش ساخته، چنین توصیف میکند: «هرگز یک ایدئولوژی، فکر یا حتی کار خاصی را به بچههایش دیکته نکرده است. بهجای اینکه پدر ما باشد، رفیق ما بوده است.» از سوی دیگر جدیت در نویسندگی، تمام ابعاد زندگی براهنی را تحت سیطره داشته است. در دورانی که تهران زندگی میکرد، جلسههای ادبی رضا براهنی که در زیرزمین خانهٔ خودش برگزار میشد و شاگردانش که به این جلسات میآمدند، تمام زندگی او بود طوری که گاهی پیش میآمد که خانواده و فرزندانش در اولویت دوم قرار میگرفتند. ارسلان، از قول براهنی خطاب به فرزندانش نقل میکند: «من یک نویسندهٔ جدیام. چیزی حدود ۵۰ جلد کتاب نوشتهام. شما باید از وقتی که باهم میگذرانیم استفاده کنید و مثلاً باهم دربارهٔ چیزهایی مثل «ساختارگرایی»، «فاصلهگذاری» و «پسامدرنیسم» صحبت کنیم!» این جدیت و حرفهایگری در نوشتن، میتواند کلیدی باشد برای توجیه لحن شدید او در نقدهایش؛ خصیصهای که شاید بیشترین مخالفت با او از همینجا سرچشمه میگیرد. آنجاکه مثلاً میخواهد از نفهمیدن آثار صادق چوبک در بین ایرانیها گله کند و میگوید: «اگر چوبک ریش گذاشته باشد، آن را بهحساب ریش «همینگوی» گذاشتهایم؛ چون از نظر ما ریش فقط در کادر «همینگوی» میگنجد و دیگران حق استفاده از ریش را ندارند. اگر چوبک پیرهن قرمز پوشیده باشد او را مقلد «هنری میلر» یا نویسندهٔ پیراهن قرمز دیگری شناختهایم. اگر عصا به دست گرفته باشد او را نسخهٔ ثانی «اسکار وایلد» شناختهایم. اگر شکمش کمی گنده باشد او را با مدیرکلهای شکمگنده عوضی گرفتهایم». کسی که تمام زندگیاش را وقف نوشتن و فهمیدن کرده باشد، مشکل بتوان لحن شدیدش را در برابر مشکلات فرهنگی نبخشید. |
» |
بنیانگذاری کانون نویسندگان ایران
براهنی در دورهٔ سربازی با غلامحسین ساعدی و سیروس طاهباز آشنا میشود؛ در دوران کار در کتاب هفته با احمد شاملو و بعد از آن با جلال آلاحمد و سیمین دانشور. این آشناییها قوت میگیرد و کانون نویسندگان ایران به همت همین رفقااز دل آن بیرون میآید.
پسر رابطهاش با پدر را بهتصویر میکشد
کیمیا و خاک عنوان کتابی در زمینهٔ نقد ادبی نوشتهٔ رضا براهنی است که نامی شد برای فیلم مستندی بهساختهٔ پسرش ارسلان برای معرفی پدر با تأکید بر رابطهٔ شخصی خود با پدر و نیز روایتی تصویری از اشعار او.
ارسلان که متولد ۱۳۶۱ است در چهاردهسالگی بهدلیل وضعیت پدر تن به مهاجرت از ایران داده و به کانادا میرود. در این بستر عاشق سینما میشود. درنتیجه تحصیلاتش در این رشته را پیمیگیرد و در کنار آن به فیلمسازی میپردازد. فسلفهٔ عرفانی، مذهب و اساطیر نیز از دیگر گرایشهای مطالعاتی اوست. ارسلان براهنی در کارنامهٔ فیلمسازی خود مجموعهٔ سهگانهای دارد با نام «غربت» که کیمیا و خاک یکی از آن سه فیلم است. در این اثر که از رابطهٔ پدر و پسری در بیشترین حد خود آشناییزدایی میکند، معرفی رضا براهنی نیز همچون دیگر فیلمهای که ژانر بیوگرافی دارد، دنبال نمیشود؛ درعوض حس میهندوستی و علقه و علاقهٔ مثالزدنی براهنی به نفس و ماهیت شعر و ادبیات چنان پررنگ مینماید که گویی بندبند وجودش آن را فریاد میزند و از سویی بهزعم پسر، غرقشدن پدر در کار و بار خویش، چنان شکاف عمیقی در روابط پدرفرزندی انداخته که گویی این فیلم صدای رسای اعتراض فرزند به پدر است.»
تازهواردی در کافه نادری
مهدی اخوان لنگرودی از دوران حضور براهنی در کافه نادری میگوید:
«در کافه نادری دکتر براهنی هم میآمد. حضورش در آنجا همیشه بحثبرانگیز بود. نقدهایش در آن روزها، تکان و حرکتی بود که از دکتر به دیگر شاعران انتقال پیدا میکرد. خیلیها او را با حبّ و بغض نگاه میکردند و خیلیهای دیگر هم با دید منصفانهتر ... دشمن زیاد داشت. چون آن وقتها در ایران نقدی وجود نداشت. کسی را با کسی کاری نبود. هر کس شعری میگفت یا کتابی چاپ میکرد. شعرها و کتابها بیشتر به ژست و تعریف و بهبه گفتن مسیرشان را طی میکردند و مقدمهنویسان سیاهدل حرفهای شعر هم، چنان از سرایندهٔ شعر بتی میساختند که خواننده با خواندن شعر و یا داستان، چشمبسته همه چیز را میپذیرفت. براهنی خیالشکن این ماجراها بود. میخواست شعر را از متداول یا بهتر بگویم از آبکی بودنش بیرون بیاورد و ذات اصل هنر را به دیگران نشان دهد. با این اسناد بیهیچ تعارفی لیلی به لالای هیچ هنرمندی نمیگذاشت. کارش تکاندادن و نشاندادن قلب هنر بود. به جان کوچکترها و جوانها نمیافتاد. ضعیفکش نبود. بیشتر رودرروی بزرگترها میایستاد. مخصوصا یلان شعر معاصر. بیهیچ تعارفی شعرها و کارهایشان را تجزیه و تحلیل میکرد. از شاعر و نویسنده، اثر هنریِ خوب و کامل میخواست. اصل را میجست. الماس را از شیشه جدا میکرد و برای همهٔ این چیزها خیلیها از دکتر براهنی فراری بودند. با همه درمیافتاد، حتی با احمد شاملو! کشتی گرفتن با او جرات و شهامت شیر میخواست. اما زبان تلخ او دشمنی او را نسبت به این شاعران ثابت نمیکرد، بلکه خواستن اثرهای بزرگتر و والاتری از آنها بود. همچنان درافتادنش با نصرت رحمانیِ همیشه شاعر. در قلعهای برای دفاع ایستاده بود که نمیشد حرف و حدیثهایش را نسبت به شعر و هنر انکار کرد. به طوری که خیلیها میخواستند خنجر بر گلوگاهش بگذارند. دکتر با انتظار هر چه بهتر کردن ادبیات معاصر پا به میدان گذاشته بود. به همین دلایل وقتی به کافه نادری میآمد غم و غصه را در چهرهٔ خیلیها میدیدی که مثلا نوبتشان کی و چه وقت میشود.»
سلطنتآباد(پاسداران فعلی)، گلستان پنجم، خیابان فرید، پ ۱۶
براهنی در زیرزمین خانهای که تا قبل از مهاجرت از ایران داشت، کلاسهایی تشکیل داده بود. این کلاسهای زیرزمینی تاثیر گستردهای بر ادبیات ایران داشت. شاگردان براهنی در آنجا جمع میشدند، شعر و داستان میخواندند و آثار مختلف به نقد گذاشته میشد. این کلاسها مدت زیادی از زندگی براهنی را به خود اختصاص داد و در دورههایی، تمام هم و غم او، برگزاری هرچه پربارتر این کلاسها بود. براهنی در مصاحبهای دربارهٔ این کلاسها صحبت میکند:
«برای من افتخار بزرگی است که پس از اخراج از دانشگاه تهران، زیرزمین آپارتمان خود را در گلستان پنجم، خیابان پاسداران، میعادگاه زنان و مردان جوانی کردم که همه ی دغدغه ها را کنار می گذاشتند تا هفته ای دو عصر و گاهی سه عصر را به دقت در آثار بزرگان ادبی جهان، اعم از نویسنده و شاعر و نظریه پرداز قرار دهند. یاد دادن، یاد گرفتن و تحویل دادن آموخته ها، پس از عبور از درون به آثار بعدی، نوعی عرقریزان روحی است، اما به قداست ارتباطی ندارد. کسی که آنچه را یاد نگرفته به دیگری یاد ندهد، به آنچه یاد گرفته خیانت کرده است. نگذاشتند من در دانشگاه این کار را بکنم. من زیرزمین خانه ام را مدرسه کردم. برگردم، اگر بخواهند هم، به دانشگاه نمی روم. به یک زیرزمین میروم. انعکاس صدایم در آنجا آشناتر است. نوشتن باید غریزهٔ هر کسی بشود. اما وظیفهٔ من کشف آن غریزه در نوشتهٔ زن یا مرد جوانی است که اثرش را به من نشان میدهد. من روی اثر او به همان صورت کار می کنم که روی نسخهٔ اول قصه یا شعر خودم. یادم داده اند، تحویل می دهم. هیچ ارتباطی پاکتر و ارضا کنندهتر از رابطه ی ادبی نیست. من ممکن است با زنی کارم به طلاق کشیده باشد، اما نه من طاقت مطلقهشدن از ادبیات را دارم نه ادبیات از من. ادبیات زندگی من است. خواندنش، نوشتنش، بررسیاش، دغدغههایش. برای من دیدن چهره های تک تک اعضای کارگاهم -باور کنید!- نوعی زیارت است! چون می دانستیم، و هر وقت همدیگر را دیدهایم، فهمیدهایم که ما زمانی کاری میکردیم که با دیگران نمیکردیم و دیگران با ما نمیکردند.»
منبعشناسی
سبک و لحن و ویژگی آثار
اولین و مهمترین مسئلهای که در آثار براهنی-چه شعر و چه داستان- قابل پیگیری است، دلمشغولی او به زبان است. او عقیده دارد:
«زبان هیچگونه تقدسی را نه در حضور حافظ، نه در حضور مولوی، نه در حضور فردوسی و نه نظامی و ... به رسمیت نمیشناسد. زبان جز سیلان مداوم خودش، که ذات پرتلاطم و دریادل خود زبان است، چیزی را به رسمیت نمی شناسد. زبان فارسی اگر میخواهد منزلت یک زبان شعر را پیدا کند، باید به تمامی، در همه ی ابعادش، به کار گرفته شود. اگر زبان دیگری در آن دخالت کرد، چه بهتر . زبان با زبانهای دیگر قوی میشود . هر وقت زبان فارسی متاثر شده، قوی شده، مثل عصر فردوسی که عرصهٔ برخورد سه زبان و صاحبان سه زبان بوده، و سه قوم فارس و ترک و عرب. منتهی نسبت در فردوسی به طرف فارسی چرخیده و در قصاید عصر او به ترکیب عناصری از عربی، که منوچهری، بزرگترین قصیدهسرای آن عصر یک نمونه است؛ و بعد ناصر خسرو، یکی دیگر. منصور حلاج ایرانی، اصلا چیزی به فارسی ننوشته است. کسی که شرق و غرب او را مساوی عیسی مسیح میدانند. حافظ و مولوی عربی را مثل زبان مادری بلدند و ... »
براهنی در مقالهٔ «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟» دلیل این تمرکز بر روی زبان را در شعر توضیح میدهد. اگر به قول نیچه، در تاریخ، این انسان است که ساختار فراروی را از طریق «وقوع مکرر همان» تکرار میکند، پس موضوع اصلی ادبیات(خصوصا شعر) زبان است. چیزی که بین شاعران معاصر و امثال حافظ مشترک است و در ذات آن تغییری رخ نداده این است که حافظ، به موضوع مشترک هویت و ابزار اصلی هستیشناسی ما، یعنی زبان، شکل زیباییشناسانه بخشیده است؛ یعنی شکل لذتبخش آن را. نویسنده و شاعر معاصر هم همین کوشش را میکنند. در هر عصر، هر کس که مدرن است ساختار هر آدمی را که در گذشته و در عصر خود میخواسته مدرن باشد، تکرار میکند. نکته اینجاست که استفاده از فرهنگ گذشته برای بیان خود و عصر خود، هرگز به معنای استفادهٔ خطی و زمانبندی تاریخی نیست، بلکه درک حالیت حال در گذشتگی بخشی از گذشته است که جانهای مایل به هم، جانهای جانها را به هم مایل میکند. براهنی در ادامهٔ همین مقاله به این امر اشاره میکند که هر شاعر بزرگی در زندگی خود اشخاصی را میشناسد که صد برابر او و امثال او، تجربهٔ چشیدن زهرهای زندگی و مرگ را داشتهاند، ولی تاکنون شعری نسرودهاند. از این امر نتیجه میگیریم که دردمندبودن یک نفر او را به سوی شعر نمیراند تا ما به همه پیشنهاد کنیم درد و شادی را تجربه کنید تا شاعر شوید. براهنی بر همین اساس به شاملو خرده میگیرد که میگوید: «کلمه را بگذارید و بگذرید، قناری را ببینید» و این حرف را سخن یک شاعر نمیداند بلکه میگوید میتواند سخن یک قناریفروش باشد؛ این نوع طرز تلقی، بها دادن به کار هزاران آدم بیکارهای است که با نوشتن چند شیء در نثری قطعهقطعهشده، بدون کوچکترین توجه به راز قرار گرفتن کلمات در شعر، و اصلیت کلمه در برابر اصلیت شیء، چیزهایی به عنوان شعر به مجلات میفرستند.
در مورد مسئلهٔ زبان در رمان و داستان، در آثار براهنی میتوان به مفهوم «نگارش کور» اشاره کرد. این اصطلاح به این معنی است که براهنی در آثار داستانی خود، قدم به عرصهای میگذارد که به کلی ناشناخته و نامکشوف است و این عرصه همان جهان زبان است که براهنی آن را آشنا نمییابد. این نابینایی نویسنده به یک امر دیگر منتهی میشود و آن «اختراع زبان» است. براهنی در این باره میگوید:
«من چراغ به دست دنبال چهرهها نمىگردم. با کورى درونى دنبال جهانى مىگردم که پیش از گفتن من، پیش از اختراع من از دل تاریکى وجود نداشته است. شاید آن فضا، همان چیزى باشد که میشل فوکو آن را «هتروتوپی» (heterotopy) نامیده است. نگارش رمان براى من مثل یادگیرى خطى قدیمى است که پیش از یادگیرى من به کلى نامکشوف مانده بوده است.
گر مرده من به پیش او بردی
یادت نرود قفس
حیرانی من در آب و آیینه
یادت نرود
وقتی مه بلن
فریاد زدم که دوستش میدارم
یادت نرود
وقتی که کنار دست او هستم
من نیستم ، اختیار من دستم نیست
پیغمبر وحشیان عالم هستم
یادت نرود
قفس
باران دمادم
دریا
یادت نرود
در اطلس چشمهای او ویرانم
تاراجم
آوارم
مظمومی عشق و عاشقی
در فقر نجیب
یادت نرود
آهو و صفیر تیر ، تیر و زعفران پاشیده
بر جنگل برگ